سیما غفارزاده – ونکوور
دوشنبه شب گذشته، ۱۲ ژوئن، به دعوت حسام انوری، کارگردان نمایش «دو تشت…» به سالن Mickey McDougall Gym در نورث ونکوور میروم. طیِ بیش از ۱۸ سال زندگی در کانادا، تعداد نمایشهایی که بهزبان فارسی تماشا کردهام، بهسختی به تعداد انگشتان یک دست میرسد و این برای کسی که در ایران، هیچ نمایش خوبی را از قلم نمیانداخت، یعنی فاجعه… تماشای تمرینات این نمایش، با وجود خستگی زیاد و در ساعات پایانی شب، حس نوستالژیک دلپذیری را در من ایجاد کرد. از آنجا که تخصصی در نقد تئاتر ندارم، ترجیح دادم ماحصل این دعوت را به لنز دوربینم بسپارم و مهمتر از آن گفتوگوی کوتاهی با کارگردان این نمایش. و پیش از دعوت از شما برای خواندن این گفتوگو، مایلام از همهٔ هنردوستان شهر تقاضا کنم با حضور خود در شبهای اجرای این نمایش، دوستان هنرمندان را حمایت کنند و به سهم خود تداوم این حرکتهای فرهنگی را قوام بخشند.
آقای انوری، لطفاً برای خوانندگان ما، خصوصاً آنها که کمتر شما را میشناسند، کمی از خودتان بگویید.
با سلام، قبل از هر چیز اگر اجازه بدهید، دوست دارم تشکر کنم از رسانهٔ همیاری که در این حرکت فرهنگی پشتیبان ما بودند. از شما ممنونم که قدم رنجه فرمودید و به دیدن تمرینات ما نشستید. من حسام انوری اردکانی، نویسنده و کارگردان نمایش «دو تشت آب گرم و دو صد غزل ناگفته» هستم. پیش از این، دو نمایش دیگر را به نامهای «شام خانوادگی» و «یکی بود، یکی دیگه هم بود»، که هر دو از نوشتههای خودم بودهاند، در سالن کِی میک وست ونکوور به روی صحنه بردهام. نمایش «شام خانوادگی» بهنوعی ادای دین به چخوف، نویسنده محبوبم، بود و نمایش دیگر، «یکی بود، یکی دیگه هم بود»، نمایشی برگرفته از اثر «اگو» نوشتهٔ «نیک برادهد»، که در ژانر کمدی به روی صحنه رفت. اینبار من و گروهم دست به تجربهای جدید زدهایم و به سراغ داستان رابعه، اولین شاعر زن فارسیگوی، رفتهایم. حکایتی که در الهینامه با عنوان «حکایت امیر بلخ و عاشقشدن دختر وی» روایت شده است.
چه شد که برای کار جدیدتان، بهسراغ الهینامهٔ عطار رفتید؟
غربیها اصطلاحی دارند به این مضمون که «کلاسیکها را باید خواند». شما نمیتوانید هیچ کارگردان و یا حتی بازیگر جدیای را در تئاتر پیدا کنید که «افسانههای تبای» را نخوانده باشد، «هملت» و «مکبث» را نخوانده باشد. دلایل بسیار زیادی وجود دارد که چرا باید به کارهای کلاسیک رجوع کرد. کلاسیکها در واقع ریشهٔ درخت ادبیات و هنرهای نمایشیاند. همانطور که هیچ برگی بدون ریشه، سبز نمیشود و هیچ درختی بدون ریشه، سر به آسمان نمیساید، هنرهای دراماتیک و نمایشی هم بدون رجوع به کلاسیکها پایدار نمیمانند. حال اگر این بحث را کمی بازتر کنیم، فرهنگ ما بهعنوان مهاجران فارسیزبان، ریشه در آثار کلاسیک خودمان دارد. اگر این آثار را از یاد ببریم و به آنها بیتوجهی کنیم، دیر یا زود، باد ما را با خود خواهد برد!
گویا نمایش «دو تشت آب گرم و دو صد غزل ناگفته» تنها با تکیه بر عوامل و منابع انسانیِ محلی در ونکوور کار شده و بهزودی بهروی صحنه خواهد رفت. چگونه این جمع هنرمند را گردِ هم آوردید؟
همانطور که اشاره فرمودید من افتخار این را داشتهام که با تعدادی از بهترین هنرمندان شهر ونکوور همکاری داشته باشم. آقای سینا اتحاد، آهنگساز کار به همراه گروهش دلیار رحمدل و نعیم چرخی، خانم فرشته ذاکری، طراح حرکات فرم، آقای ژوبین غازیانی، بازیگردان و طراح نور، آقای علی جعفرپور، طراح صحنه، دستیار کارگردان، خانم صدف شفیعی، بازیگرهایی مانند آقای مرتضی مشتاقی، خانم پرستو رحمانیان، آقای فرشید فخروی، خانم زهرا سرپوشان که تجربه حضور در سالنهای چون تالار وحدت را داشتهاند. بازیگرهای با استعدادی مانند آقای رامین خویی، ایمان کربلاییان، اسد بیگی، پردیس کریمی، ترکان واحدی، پریا نظری، و فراز نیکزاد. باید بگویم که همکاری با این گروه از هنرمندان شهر برای من مایهٔ افتخار و مباهات است.
وقتی که من داستان رابعه را دوباره و با هدف بازنویسی بهصورت یک اثر نمایشی خواندم، به این نتیجه رسیدم که این داستان را نمیتوان روایت کرد، مگر آنکه با شعر روایت شود، با موسیقی روایت شود، با رقص و آواز روایت شود. همین شد که دست یاری بهسمت این عزیزان دراز کردم و خوشبختانه جامعهٔ هنری ونکوور، جامعهٔ سالم و مهربانی است که همواره پشتیبان هم بودهاند و با لطف دعوت مرا پذیرفتند و یکدل در این راه همراه من بودند.
بر اساس تجربیات قبلی خود در ونکوور، استقبال جامعهٔ ایرانی از هنر تئاتر را چگونه میبینید؟
بحثی در حوزهٔ رسانه مطرح است که ظهور و تولد رسانهٔ جدید موجبات افول و مرگ رسانههای قبلی را فراهم میکند. به این صورت که وقتی سینما متولد شد، تئاتر افول کرد. با اینهمه، عدهای دیگر بر این عقیدهاند که ظهور رسانهٔ نو، نه تنها باعث مرگ رسانهٔ قبلی نمیشود، بلکه باعث خالص و کامل شدن آن میشود. من به نظریهٔ دوم اعتقاد دارم؛ بدین معنا که تئاتر در قیاس با سینما رسانهٔ خواص است. شاید مخاطب سینما به تماشای تئاتر ننشیند، اما کارگردان سینما حتماً باید تئاتربینی حرفهای باشد. اگر با همین دید به استقبال جامعهٔ ایرانی از هنر تئاتر نگاه کنیم، بهطور نسبی این استقبال، استقبال خوبی است که نشان از سطح فرهنگی بالای این شهر دارد. با اینهمه، باید اعتراف کنم که بهسبب کمبودن جمعیت جامعهٔ ایرانی ساکن ونکوور در قیاس با شهری مثل تهران، شاید این استقبال برای زنده نگه داشتن این هنر ارزنده کافی نباشد.
بالابردنِ سطح پسندِ مخاطب و بهعبارتی آموزشِ خواندن، تماشا و شنیدن آثار هنری عمیق و لذت بردن از آنها، کار دشواریست؛ شما چه رویکردی برای این کار دارید، بهطوریکه از ادامهٔ کار باز نمانید یا به ورطهٔ آثار عامهپسند نیافتید؟
از دید من، هنر نه مونولوگ بلکه دیالوگی است با مخاطب. آلبرت اینشتین میگوید اگر نتوانستید چیزی را به زبان ساده توضیح دهید، مطمئناً خودتان هم آنرا نفهمیدهاید. از اینرو، من اعتقاد دارم هنرمند زمانی که حرفی برای گفتن داشته باشد، میتواند بدون آنکه به ورطهٔ عامهپسندی دراُفتد، حرف خودش را بزند. با اینهمه، نمیشود انکار کرد که لذتی که مخاطب آموزشدیده از یک اثر هنری میبرد به مراتب متفاوت است. کسی که فارسی نداند، نمیتواند با دیوان شمس به رقص درآید، با رباعیات خیام به فکر فرو رود، و با اشعار حماسی فردوسی به شور درآید.
آیا در ادامهٔ راه امیدی به دریافت کمک و حمایت از حامیان ایرانی و دولت استانی یا فدرال کانادا دارید؟ بهبیان دیگر آیا قدمی برای این کار برداشتهاید؟
به این مسئله امیدواریم. مخصوصاً به حمایت فارسیزبانها. بسیاری از عزیزان به ما لطف داشتهاند و ما را در این راه حمایت کردهاند که جا دارد از تمامی آنها تشکر کنم. با اینهمه، امیدوارم موجباتی فراهم شود که اینگونه حمایتها مداوم و مستمر شود.
با سپاس فراوان از شما که در چنین فرصت کوتاه و زمان فشردهای، با روی باز پاسخگوی سؤالات ما بودهاید، لطفاً چنانچه موضوع دیگری هست که مایلاید طرح کنید، بفرمایید.
ممنون از شما که لطف کردید و وقت گذاشتید. امیدوارم که مردم خوب و هنردوست ونکوور از این حرکت فرهنگی حمایت کنند.
برای تهیهٔ بلیت این تئاتر اینجا کلیک کنید